خنده بازار
مواظب باشید این وبلاگ شما را تا سر حد مرگ میخنداند

دانلود نوحه ماه میگویید حسین از بنی فطمه از لینک زیر (التماس دعا)

uploadfa.net/uploads/13536819651.mp3



           
جمعه 3 آذر 1391برچسب:مداحی, :: 17:29
علی نوروزی

 

تو این سریالها بچه شون کار بد که میکنه، میگن برو تواتاقت

ما بچه بودیم اتاق نداشتیم، به خاطر همین میگرفتن مثل خر کتکمون میزدن

J

میگن تو جهنم ترتیب روزا اینجوریه:

شنبه

عصر جمعه

عصر جمعه

عصر سیزده بدر

31 شهریور

عصر جمعه

1 مهر

خـــدا بهتـــون صبــر بــده

L

یه قانونی دخترای دانشجو دارن به عنوان :

.

.

.

.دیر رسیدن بهتر از زشت رسیدن است!

J

حالا خانم هستی ایراد نداره! اصلاًرانندگی سخته میدونم! دید نداری استرس داری کلاً حالا از این یه موضوع بگذریم!!!

.

.

.

 

ولی دیگه چرخ فروشگاه که ماشین نیست که میزنی ملت رو از کمر ساقط میکنی!!!

L

رفتم شلوار بخرم می گم کجاییه؟

می گه ایتالیاییه

می گم چرا پرچم ایران داره پس؟

میگه دِ! این پرچم ایتالیاست!

می گم پس این الله وسطش چیه؟

می گه برای ایران زدن دیگه!!!!

L

خواستم ببینم دوس دخترم کجاس، بهش اس ام اس دادم : عروسک خوجمله من کجاست؟؟؟

اما اشتباهی واسه بابام ارسال کردم....

بابام هم جواب داد : من از کجا بدونم؟؟؟

خرس گنده، الان بچه ات باید عروسک بازی کنه مرتیکه ی خر....!!!!

L

تازه دیشب فهمیدم مادر بزرگم شبها دندون مصنوعیشو تو لیوان چای من میذاره

بابام: بلاخره فهمیدی ؟؟

من : مگه تو میدونستی ؟؟

بابام : آره خوب ، گفتم مادرمه حتما صلاح نوه ش رو میخواد!!!

از حرص خشتک خود را به دندان بگرفتم و محل حادثه را ترک بنمودم......!!!!!!!!

LL

با داداش 7 سالم حرف میزدم برگشته میگه:

حرف زدن با کسی که منطق حالیش نیست مثل اینکه که بخوای رو چرتکه ویندوز نصب کنی!!!!

الان بزنم لهش کنم هم میگن حقوق بشر نقض کرده

L

کي تو رو قشنگت کرده، مست و ملنگت کرده ؟؟؟

.

.

.

.

.

.مدرسان شریف

(اونایی که باید میفهمیدن فهمیدن)

K

یه بنده خدایی میره کارت جانبازی بگیره ، میگن چند در صد جانبازی داری ؟

میگه 1%

میگن چرا 1% ؟

میگه خمپاره خورد سنگر بغلی فقط پشمام ریخت!!!

J

یه روز یه کامیون گلابي داشته توي جاده مي رفته كه يه دفعه مي‌افته توي يه دست‌انداز، يكي از گلابي‌ها مي‌افته وسط جاده، بر مي‌گرده به كاميون نگاه مي‌كنه و ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها! گلابي‌ها ميگن: گلابي، گلابي! كاميون دورتر مي شه، صداشون ضعيف‌تر مي شه.

گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها! گلابي‌ها مي گن: گلابي، گلابي! باز كاميون دورتر ميشه، گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها!!!

اما صداي گلابي ديگه به گلابي‌ها نمي‌رسه! گلابي‌ها موبايل راننده رو مي گيرن و زنگ ميزن به موبايل گلابي، اما چه فايده كه گلابي ايرانسل داشته و توي جاده آنتن نمي‌داده! گلابي يه نفر رو پيدا مي‌كنه كه موبايل دولتي داشته، زنگ مي‌زنه به راننده و مي گه: گوشي رو بده به گلابي‌ها، وقتي كه گلابي‌ها گوشي رو مي گيرن، گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي ها! گلابي ها مي گن: گلابي، گلابي!!!

.

.

.

اون شور و اشتياقتون تو حلقم ،

واقعا دوست دارين باز هم ادامه داشته باشه ؟

J

بد روزگاری شده تا تصمیم میگیری دلت رو صاف کنی طی ده دقیقه دهنت صاف میشه !!!!!

L

هر موقع کسی بهت گفت خوشگل

اول یه لبخند ساده بزن

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

بعد با مشت بزن تو صورتش که دیگه مسخره ات نکنه

J

مادر داماد : کبریت دارین؟

مادر عروس : كبريت ؟! كبريت برای چی!؟

مادر داماد : والا پسرم می خواد سيگار بكشه...

مادر عروس : پس داماد سيگاريه....!؟

مادر داماد : سيگاری كه نه... والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار می چسبه...

مادر عروس : پس الكلی هم هست..!؟

مادر داماد : الكلی كه نه... والا قمار بازی كرده و باخته ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره!

مادر عروس : پس قمارم بازی می كنه...!؟

مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش ياد دادن.....

مادر عروس : پس زندانم بوده...!؟

مادر داماد : والا معتاد بوده ، گرفتنش يه كمی بازداشتش كردن....

مادر عروس : پس معتادم بوده...!؟

مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد....

مادر عروس : زنش !!!؟؟؟

مادر داماد : والله زن خودش كه نه.... دوستش

مادر عروس : دوست دخترش؟؟؟ پس دوست دختر هم داره؟

مادر داماد : دوست دختر كه نميشه گفت . ازش بچه هم داره... يه جورايی زنش می شه ديگه...

مادر عروس: بچه ؟؟؟ یعنی بچه هم داره ؟؟؟؟

مادر داماد : بچه كه نه.الان ديگه 18 سالشه.مردی شده برای خودش!!

مادر عروس : پس شما برای نوه تون اومدين خواستگاری؟؟؟؟

مادر داماد : البته من خوب نمی دونم ... گويا پسرش به يه دختری تجاوز كردن حالا حامله ست....دختره هم پاشو توی يه كفش كرده كه بايد منو بگيری.... بهر حال آدرس اينجا رو دادن به ما

مادر عروس : حامله؟؟؟؟ يعنی دختر ما حامله است؟؟؟؟ دارين مزخرف می گين!!!

مادر داماد: والله من كه نمی دونم ... پسر و نوه م كه چيزی به من نگفتن.... پدر دختره كه گاهي شبا می آد پيشم و باهم رابطه داريم پريشب بهم گفت...شايدم دروغ گفته!!

مادر عروس: پدر دختره؟؟؟؟ شوهر من؟؟؟ با تو رابطه داره؟؟؟

مادر داماد: والله نبايد اينو می گفتم ...حقيقتش رو بخوای ما خونواده آبروداری هستيم...آخه شب ازدواج كه نبايد از این حرفا زد. درسته خانوم؟؟؟؟ وااااااااااااااااااااا....چرا غش كردی؟؟؟؟

راستی كبريت چی شد!!!!!؟؟؟؟؟

L

ادمها رو نه تو سفر

نه تو رابطه

بلکه :

.

.

.

.

تو صف ایستگاه صلواتی بشناسید!!!!

L

تلویزیون بچهه رو نشون داد حافظ کل قرآن بود.

آقام گفت یاد بگیر همسن توئه!!!

یهو باباشم نشون دادن که اونم حافظ کل قرآن بود آقام کانالو عوض کرد!!!

J

شما در نظر بگیر داخل جیب شلوارت این چیز ها هست:

چند تراول چک فندک راز لبخند ژکوند معمای مثلث برمودا

عکس عمه تون چک برگشتی شریک پدرتون کلید طلای یک واحد مسکونی مبله

قطعا وقتی دارید شلوارتون رو جلو پدرتون عوض میکنید....

تنها چیزی که از جیب شلوارتون میفته جلو پای پدرتون فندکه!!!!!

L



           
جمعه 3 آذر 1391برچسب:مطالب طنز, :: 12:52
علی نوروزی

 

 

یاس می گوید حسین احساس می گوید

 

 حسین

ساقی لب تشنگان عباس می گوید

حسین

مست می گوید حسین سرمست می گوید

حسین

ساقی کربلا تا هست می گوید

 حسین

تیر می گوید حسین شمشیر می گوید

حسین

کودک لب تشنه بی شیر می گوید

حسین

آب می گوید حسین مهتاب می گوید

 حسین

زاده ام البنین بی تاب می گوید

 حسین

لاله می گوید حسین آلاله می گوید

 حسین

ساقی اهل حرم با ناله می گوید

 حسین

فاطمه گوید حسین هم علقمه گوید

 حسین

خشکِ لب عباس در هر زمزمه گوید

 حسین

دیده می گوید حسین غم دیده می گوید

حسین

پور حیدر با کف بریده می گوید

حسین

باده می گوید حسین سجاده می گوید

 حسین

دست من از تن جدا افتاده می گوید

 حسین

آسمان گوید حسین هم کهکشان گوید

حسین

دیده گریان حضرت صاحب زمان گوید

حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید

حسین

پاره مشک ساقی غمناک می گوید

 حسین

جان می گوید حسین بی جان می گوید

حسین

ساقی غمدیده لب تشنگان گوید

 حسین

دین می گوید حسین آئین می گوید

 حسین

تیر خورده دیده ای حق بین می گوید

حسین

اشک من گوید حسین این مشک من گوید حسین

در غم او دیده پُر اشک من گوید

حسین

جان می گوید حسین ایمان می گوید

حسین

تیر خورده غرق خون چشمان من گوید

حسین

 

آب می گوید حسین ، بی تاب می گوید

حسین

از سر شب تا سحر مهتاب می گوید

حسین

دیده می گوید حسین ، نادیده می گوید

حسین

هر کجا باشد دلی غمدیده می گوید

حسین

یار می گوید حسین ، دلدار می گوید

 حسین

روز و شب هر دیده بیدار می گوید

حسین

ناس می گوید حسین ، احساس می گوید

 حسین

تا قیامت حضرت عباس می گوید

حسین

نار می گوید حسین، بسیار می گوید

حسین

این زبان تا لحظه دیدار می گوید

حسین

نوح می گوید حسین، ذی روح می گوید

 حسین

زنده باشد هر دلی با روح می گوید

 حسین

شاد می گوید حسین ، ناشاد می گوید

 حسین

هر نسیم باد با فریاد می گوید

 حسین

کام می گوید حسین، ناکام می گوید

حسین

فاطمه گریان به هر ایام می گوید

حسین

کوه می گوید حسین بشکوه می گوید

 حسین

دم به دم هر شیعه نستوه می گوید

حسین

جان جان گوید حسین ، هفت آسمان گوید حسین

ماه و خورشید و ستاره هر زمان گوید

 حسین

 

ماه مي گويد حسين با آه مي گويد

حسين

آيه آيه حضرت الله مي گويد

 حسين

يار مي گويد حسين دلدار مي گويد

حسين

در مدينه احمد مختار مي گويد

 حسين

نار مي گويد حسين گلزار مي گويد

 حسين

شاه مردان حيدر کرار مي گويد

حسين

خار مي گويد حسين غمخوار مي گويد

حسين

فاطمه بين در و ديوار مي گويد

حسين

خاک مي گويد حسين افلاک مي گويد

 حسين

مجتبي با سينه صدچاک مي گويد

 حسين

خواب مي گويد حسين مهتاب مي گويد

 حسين

منبر و سجاده و محراب مي گويد

حسين

گاه مي گويد حسين بيگاه مي گويد

حسين

شمع و نجم و کهکشان و ماه مي گويد

حسين

هوش مي گويد حسين مدهوش مي گويد

 حسين

بين خيمه کودکي آواره مي گويد

 حسين

 

چاره مي گويد حسين بيچاره مي گويد

حسين

غنچه شش ماهه در گهواره مي گويد

 حسين

هوت مي گويد حسين لاهوت مي گويد

 حسين

ذوالجناح از قتل شه مبهوت مي گويد

 حسين

شير مي گويد حسين شمشير مي گويد

حسين

در تن شه سنگ و تير و نيزه مي گويد

حسين

آل مي گويد حسين گودال مي گويد

حسين

تازيانه بر تن اطفال مي گويد

حسين

ناله مي گويد حسين آلاله مي گويد

حسين

در خرابه دختري با ناله مي گويد

 حسين

 



           
جمعه 3 آذر 1391برچسب:محرم, :: 10:43
علی نوروزی

 

قبل از ازدواج
مرد: آره، دیگه نمی‌‌تونم بیش از این منتظر بمونم
زن: می‌‌خواهى من از پیشت برم؟
مرد: نه! فکرش را هم نکن
زن: منو دوست داری؟
مرد: البته!
زن: آیا تا حالا به من خیانت کردی؟
مرد: نه! چرا چنین سوالى می‌‌کنی؟
زن: منو مسافرت می‌‌بری؟
مرد: مرتب!
زن: آیا منو می‌‌زنی؟
مرد: به هیچوجه! من از این آدما نیستم!
زن: می‌‌تونم بهت اعتماد کنم؟
.
 
.
 
.
 
.
 
بعد از ازدواج
متن را این دفعه از پائین به بالا بخوانید!!!
 
سوال امتحانی حیف نون: اصغر 3 کیلو گوجه میخره کیلویی 500 تومان!!!
الان اصغر چند سالشه؟
 
اگه میخواین از یه موزیک متنفر بشید ، اون آهنگ رو بزارین آلارم از خواب بیدار شدنتون
 
هیچ چیز بدتر از اون لحظه نیست که وسط بحث متوجه میشی که حق با طرفت هست و تو رسما داری حرف اضافه میزنی
 
باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم/بابا توپمون افتاده توی باغ
یکی از استفاده‌های اصلی موبایل استفاده از نور ال سی دیش برای طی مسیر اتاق تا یخچال بدون خوردن به در و دیواره
هیچ لذتی بالاتر از این نیس که یه تیکه از سرعت گیر کنده شده باشه و آدم بتونه 2تا چرخ ماشینشو از اونجا رد کنه
خدایا این لذتارو از ما نگیر
خواهشن نظر بدین


           
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 14:46
علی نوروزی

 

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه این بار چند مطلب طنز در وبلاگ قرار دادم امیدوارم خوشتون بیاد.
 
اصفهانی تو اتوبوس کیسه استفراغش رو سوراخ سوراخ میکنه از شیشه میگیره بیرون, مسافرا اعتراض میکنن که بابا چرا نمیندازیش, میگه برنجاش میخوام برای مرغامون !!!
لره با نارنجك بازي ميكرده بهش ميگن : نكن ميتركه ميگه : خوب بتركه دوتا ديگه دارم!
به ترکه می گن ادای بچه کوچولوها رو در بیار، می شاشه تو شلوارش!!!
به ترکه میگن این خیابون کجا میره؟ میگه من 40 ساله تو این خیابون زندگی میکنم تا حالا ندیدم جایی بره!!!
دعای یک ترک بعد از نماز: خدایا مواظب خودت باش!!!
ترکه دستش شکسته بود از دکتر پرسید من بعد از باز کردن گچ میتونم ویلن بزنم؟دکتر: بله، ترکه: چه خوب چون قبلاً نمیتونستم!!!
به لره میگن با ارّه برقی 100 تا درخت قطع کن ، 96 تا قطع میکنه خسته میشه. بهش میگن پاشو روشنش کن 4 تا دیگه بیشتر نمونده ، میگه مگه روشنم میشه!؟
ترکه عینک آفتابی میزنه میره بیرون خواهرشو میبینه میزنه زیره گوشش.. میگه: اینوقت شب بیرون چیکار میکنی؟! خواهره میگه عینکتو بردار!! عینکو بر میداره دوباره میزنه زیره گوشش میگه از دیشب تا حالا اینجا چه غلطی میکنی؟؟
به لره میگن سخت ترین کاره دنیا چیه؟ میگه نمکدون پر کردن. میگن چرا؟ میگه آخه سوراخش خیلی کوچیکه!!!
شاهکار ادبی یک ترک: شب بود و خورشید به روشنی می درخشید، پیرمردی جوان، یكه و تنها با خانواده اش در سكوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود!
کاش مغز داشتم و مرگ مغزی میشدم و قلبم را به تو اهداء میکردم..(اس ام اس عاشقانه ی یک ترک!)
غضنفر لکنت زبون داشته بهش میگن همیشه زبونت میگیره؟ میگه نه فقط وقتی حرف میزنم!!!
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم
 یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از تو کارتون درآورد
!!!نگاش کرد و زد زیر خنده
 گفت: میدونی این چیه؟
 اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰شد بدم بهت
!!!حیف واقعا
خاک تو سرت
زندگی به سبک آمریکایی:
دختر : پدر من دیروز ازدواج کردم ولی یادم رفت به شما خبر بدم
پدر : مشکلی نداره دخترم ! ولی دفعه بعد یادت نره منو دعوت کنی
پیام ایرانیان به هالیوود
این تازه اصغرمون بود . بزار جعفرموون از زندان در بیاد!!!
قوانین طلایی همسرداری برای مردان
پنج قانون طلایی همسرداری برای مردان را در زیر برای شما می نویسیم:
قانون اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و  خوب باشد...
قانون دوم: باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید..
قانون سوم: باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و مطمئن و راستگو.
قانون چهارم: باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد.
قانون پنجم: خیلی خیلی اهمیت دارد که این چهار زن از وجود یکدیگر بی خبر باشند!!!
کی میتونه 5 بار پشت سر هم بگه
<<<چسب، چیپس، سس >>>
عمو سبزی فروش ترجمه شده به انگلیسی
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
Uncle vegetable seller
Oh ye
 
Uncle vegetable seller
OH ye
 
Do you have vegetable?
Oh ye
 
I want a lemon
Oh ye
 
I want you alone
Oh ye
 
Uncle vegetable seller
Oh ye
 
I want a cherry
Oh ye
 
Your strawberry
Oh ye
 
Uncle vegetable seller
Oh ye
 
I want coconate
Oh ye
 
Can I spank your butt
موفقیت در سنین مختلف
 
در ٤ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار
در ٦ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از مدرسه)
در ١٢ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (یافتن)
در ١٨ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... گرفتن گواهى نامه رانندگى
در ٢٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه
در ٣٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن
در ٤٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن
در ٥٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن
در ٦٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه
در ٦٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... تمدید گواهى نامه رانندگى
در ٧٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (تنهایی)
در ٧٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از هر کجا)
در ٨٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار
ماجرای زن گرفتن کره خر
 
 
کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش// پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
 
وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت// ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
 
مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری// تـــو کــه هر روز به صحرا میری
 
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم// ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم
 
پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم// ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
 
تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی// نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی
 
تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت// پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت
 
هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تورا// یک جو از عقل به سر نیست تورا
 
به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی// بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی
 
بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری// بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری
 
بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری// بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری
 
یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار// تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار
 
بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس// بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس
 
جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا// روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا
 
بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری// بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری
 
وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده// بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه
 
می بــری مـــاده خــرت را حجله // بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله
 
بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت// پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت
 
تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود// موسم عــقــد تــو بــر پا نشود
 
پــس از امــروز بــرو بر سرِ کار// تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار
چند تا پـــ ن پـــ خیلی جدید گزاشتم در وبلاگ حالشو ببرید.
رفتم بانک به کارمنده می گم : ببخشید شما صندوقدار هستید ؟
میگه پَ نه پَ ! هاچ بکم !
 
 
رفیقم اسم خانومم رو توی شناسنامه دیده. میگه: زنته؟ میگم: پ ن پ دختر همسایمونه اسمش تو شناسنامه باباش جا نشده اینجا زدن گم نشه!
 
 
به دخترعموم که ۵سالشه میگم : دخترا موشن مثه خرگوشن !
میگهپَ نه پَ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم !
اصلا یه وضعی شده به خدا !
 
 
گدا : دستشو دراز کرده به مرده !
مَرده میگه : پول بدم ؟
گدا می گه : پَ نه پَ بزن قدش !
 
 
رفیقم اومده خونمون ! وضو گرفته میخواد نماز بخونه ! می پرسه قبله کدوم طرفه ؟!
میگم : میخوای نماز بخونی ؟!
میگه : پَ نه پَ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم !
 
 
رفتم ماشینو از پارکینگ بگیرم یارو میپرسه میرید داخل ؟
میگم پَ نه پَ دیگه مزاحمتون نمیشم فقط به ماشینم بگید من دم در منتظرشم !
 
 
ایستک خریدم ، در باز کن رو دادم به دوستم ، میگه : با این بازش کنم ؟!
میگم پَ نه پَ ! روش راست کلیک کن ! اوپن ویت رو بزن ! با اینترنت اکسپلور بازش کن !
 
 
تو اتوبان داشتم با ۱۶۰تا سرعت میرفتم ، کنترل نامحسوس ناغافل خفتم کرد ، زدم کنار، طرف گفت : کارت ماشین گواهینامه ، مدارک رو بش دادم گفت : این گواهینامته ؟
گفتم پَ نه پَ این علامت مخصوص حاکم بزرگ می تی کمانه ،احترام هم نمیخواد بذاری، فقط جانه هرکی دوست داری مارو بیخیال شو !
یه لبخنده ناجوری زد گفت : این که اعتبارش تموم شده ، تمدیش نکردی ، نه ؟
گفتم چی ؟ گواهی نامه رو میگی ؟
گفت پَ نه پَ علامت مخصوص حاکم بزرگو میگم ، حاکم بزرگ پاشو مهر نکرده !
جناب سروان بشینید کناره آقای می تی کمان ، ماشین رو ببرید پارکینگ !
 
 
حموم بودم ، مامانم می زنه به در می گم بله ؟ می گه حمومی ؟
میگم پَ نه پَ اینجا لندنه ، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی !
میگه : در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم که امشب رو لندن بمونی تا درک و فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری ، آها یه چیز دیگه احتمالا آبگرمکن رو هم خاموش میکنم !!
 
 
داشتم تلویزیون میدیدم .
بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعد به من میگه داشتی میدیدی ؟!
گفتم پَ نه پَ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی !
 
 
تو فرودگاه دارم با رفیقم حرف میزنم یارو داره رد میشه میپرسه : شما ایرانی هستین ؟
می گم : پَ نه پَ ما چینی هستیم فقط روی ما فارسی ساز نصب کردن !
 
 
میخوایم بریم خونه جدیدمون ، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم ؟!
میگم: پَ نه پَ راست کلیک کن ، کات شون کن ، برو تو خونه جدیده پیست کن
خواهشم میکنم نظراتتونو برام و بذارید امیدوارمخوشتون امده باشه .


           
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 2:20
علی نوروزی

 

به نام او...
سلام امیدوارم لبتان پر از خنده باشه این بار چند تا جوک جدید قرار دادم در این
 
وبلاگ تا کنار هم یک مقدار بخندیم.
پس از مرگ از شخصي پرسيدند:
جواني خود را چگونه گذراندي ؟
ندايي از عرش برآمد که:
بدبخت ايرانيه ،
ولش کنين ،
برين سراغ سوال بعدي!
منطقِ پدرو مادر از تحصیل در دانشگاه: این همه درس خوندی، درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی!
عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک گِلگی داشتم از حضورتون
شما که زنجیر ما رو بافتی..؟
پَه چرا پشت کوه انداختی..؟
مشکلتون دقیقاً چی بود؟
مرض داشتید این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید؟
فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه!
دختره تلفن دوست پسرش زنگ میخوره برمیداره جواب میده
یارو میپرسه:شما؟
دختره میگه:من خواهرشمشما؟؟؟
طرف میگه:من همین الان فهمیدم مادرتم!
اندر حکايت اختلاس بزرگ:
شهرام جزايري: «منو از اينجا بيارين بيرووووون... اينا دارن منو مسخره ميکنن... به من ميگن آفتابه دزد!!!
دايناسوره به دوست دخترش ميگه مياي بريم سينما ميگه نه! مياي بريم شام.. ميگه نه! ..مياي بريم خونمون ميگه نه!.. دايناسوره ميگه به درک خوب همين کارا رو کردي نسلمون منقرض شد ديگه
يکي از نمونه هاي بارز تهاجم فرهنگي اينه که:سالهاست در توليد گوجه فرنگي خود کفا شديم اما هنوز اسمش به گوجه ملي تغيير نيافته!
هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز
فردا یه عالمه کار داری،
قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه!
همیشه دستان همسرتان را در دست بگیرید، چون اگه رهاش کنید اون میره خرید!
هيچگاه نه كسي رو ببخش
نه فراموش كن
سر فرصت بزن دهنشو سرويس كن!
(دکتر علی شریعتی با اعصاب خراب)
ملت ما ملتيست كه وقتي توي خيابون زل زل نگات ميكنت
نميتوني تشخيص بدي
خوشگلي يا احيانا زيپت بازه!
زندگي هر دختري يك سوال هست كه تا آخر عمر او را همراهي مي‌كند
حالا چي بپوشم؟
و خداوند زمین و آسمان را آفرید
و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد...!
سلامتی پوشک، که هیچ‌وقت تو بچگی پشتمونو خالی نکرد!
به سلامتی مگس که یادمون داد زیاد که دور کسی بگردی آخرش میزنه تو سرت!
مردی تو یك فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم، من زنمو اینجا گم كردم ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت كنم؟ دختر: چرا؟!! مرد: چون هر بار كه با یه زن خوشگل صحبت می كنم زنم یهو پیداش می شه!
گوگل: من صاحب همه چیم
ویکی پدیا: من همه چیو می‌دونم
فیسبوک: من همرو میشناسم
اینترنت: من نباشم شما ها هیچین
برق: زر اضافی نزنید!
الان دیگه زنها در همه ورزشها مثل فوتبال، همه علوم بويژه انرژي اتمي و حتي در كار و تجارت موفق هستند‌،..
خدا وکیلی اینطوری که دارن پیشرفت میکنن امید این میره يه روزي بياد كه پارك دوبل رو هم یاد بگیرن!
آیا میدانید
با حذف جمله “خب دیگه چه خبر” از زبان پارسی
ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰درصدی مواجه میشود!
دخترای عزیزی که میگن پسرا همه مثله همن......کسی مجبورتون نکرده بود همه رو امتحان کنین!
نیوتن در بیانیه ای یادآوری کرد:
علاوه بر زمین، یخچال نیز دارای نیروی جاذبه است!
می دونی چرا با ازدواج دین آدم کامل میشه؟
چون تا قبل ازدواج فکر میکنه دنیا بهشته !!؟
اما بعدش به جهنم اعتقاد پیدا میکنه!!!؟؟؟؟
به زنی که همیشه میدونه شوهرش
کجاست چی میگن؟
(بیوه)
 دوست دخترم موبایلش آنتن نمیداد ، بهش مسیج دادم : نمیتونم بگیرمت
جواب داد : به درک! مگه کم خواستگار دارم؟
مردم دنيا زمان رو 3 حالتم می بينن، اما ما ايرانيا 4 حالت..؛ زمان گذشته ، زمان حال ، زمان آينده ، زمـــان شاه...!!!
پدر به دختر:
دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی ؟؟
دختر : دارم ماهو میبینم بابایی!
پدر : پس بی زحمت به ماهت بگو ماشینشو خاموش کنه ، صداش نمیذاره بخوابیم!!!
قدیما ظرف یکبار مصرف نبود، دختر همسایه دوبار میومد،
یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت. بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده
شما دارین فرصتها رو از جوونا میگیرین... والا
یارو 10 کالری از خوردن یه رانی وارد بدنش میشه ، 12 کالری میسوزونه اون دو تا تیکه میوه باقیمونده ته قوطی و در بیاره!
معلم : 10 تاسيب داريم من 9 تاشو ميخورم ، چند تا سيب ميمونه؟ بچه: همون يكي روهم بردار بخور بدبخت سيب نخورده!
در تمام دنيا ملت يا بي حجابند يا با حجاب! فقط در ايران است كه ملت بد حجابند!
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت. یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه! یهو عمه صاف نشست گفت: تازه الان بهم ریختش!
هیچ کادوی زشت و به درد نخوری دور انداخته نمیشود
فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود!
تجسم کنید !!
تو یه روز سرد
پیجامه های گرمت رو می پوشی و میپری تو تختت،
بالش رو درست می كنی، پتو رو می كشی رو خودت، خودت رو این اونور می كنی، یكمم خودت رو می كشی، حسابی که گرم شدی چشاتو میبندی که بخوابی....
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كنی!!!!
آیا میدانید بعضی وقتها وجدان مانع ارتکاب گناه نمی شه، فقط گناه رو کوفت آدم می کنه!
لذت بردن یعنی بری مهمونی، دخترشون برات شربت بیاره، آروم بگی :خودتون درست کردین؟؟ ، اونم با عشوه بگه : بله، نوش جان، تو بگی : پس نمی خورم ، مرسی!!!
زنه سکته ناقص میزنه، شوهرش میگه: تو چرا هیچ کاری رو درست انجام نمیدی؟
ترکه باباش میمیره بهش میگن ختم نمیگیری میگه نه میخوام با پولش بریم مسافرات!
امیدوارم براتون جالب بوده باشه لطفا نظرات خود را بنویسید و برای دریافت جوک های جدید در خبر نامه ما عضو شوید ممنون.


           
سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 1:23
علی نوروزی

 

« بذله گویی و نشاط در سلامتی بدن مؤثّر است »
سلام ، امیدوارم حالتون خوب باشه و لبتون پر خنده این بار در خنده بازار چند شعر طنز نوشتم که امیدوارم مورد پسند شما دوستان عزیز قرار بگیرد.
زبس بهر مواجب نزد حاجی التماسیدم
به مثل اسفناج از وعده کشکش پلاسیدم
ستادم در پس در تا جوابی آید از حاجی
به حدی انتظاریدم که از سرمای ماسیدم
حقوقم خورده و حاشا زده از بیخ عرب گشته
مکن منعم گر از صندوق حاجی اختلاتسیدم
ز حمام آمدم بیرون و از فرط پریشانی
نفهمیدم که ترتیبیده ام یا ارتماسیدم
کلاغی لخت و پرکنده پریروز
رسید از دست مش قاسم به دستم
بدو گفتم: کلاغی یا که مرغی
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من کلاغی شاد بودم
که هر دم روی آنتن مینشستم
ز سنگ تیر کمان بچه شیطون
زقید زندگانی دیده بستم
پرم کندند و گشتم مرغ اعلا

وگرنه من همان زاغم که هستم



           
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 23:31
علی نوروزی

 

khande bazar

The best and biggest film center

طنز امروز شوروی

قدر یک لبخند

سلام، امیدوام حالتون خوب باشه، داستان طنزی را که خودم خیلی آن را دوست دارم امروز برای شما دوستان در وبلاگ خنده بازار قرار دادم امیدوارم که خوشتان بیاید.

« ترجیع بند تلویزیون »

 

یک روز که داشتم با زنم حرف میزدم افکارم رفت به سی سال پیش در یکی از شهر های کوچیک جنوبی تازه کتری های برقی را در مغازه ها عرضه کرده بودند.

آن وقتها کتری برقی چیز نو ظهوری بود.

مادرم که از بازار بر میگشت نگاه آشفته ای داشت. میگفت:

توبازار کتری میفروشن ، کتری برقی. ولی میگن آبی که تو این کترریا جوش بیاد طعم مخصوصی میگیره.

بعد مثل اینکه با کسی مشورت کند با تاکید اضافه کرد:

رو این حساب ، خریدنش فایده نداره. اصلاً اگر هم باهاش چای درست کنیم مزه ش فرق میکنه.

زنهای همسایه هم فتوایش را قبول کردند:

اصلاً کتری برقی به درد چای دم کردن نمیخوره!

دو روز بعد مادرم دوباره موضوع را مطرح کرد، مثل اینکه هنوز سر عقیده اش ایستاده بود:

هیچ دلیلی نداره که آدم کتری برقی بخره! اصلاً فایده اش چیه؟

به هر حال ، مثل اینکه آن کتری های زرق و برق دار او را هیپنوتیزم کرده بودند. چون از آن به بعد این موضوع را بار ها تکرار کرد:

اصلاً میدونی چیه ؟ بازم به همون چراغ خوراکپزی ها و سماورهای خودمون !

پدرم یک روز نگاه معنی داری به او کرد و با پوز خند گفت:

تو نمیتونی فکر اون کتریا رو از سرت بیرون کنی، این چیزی که من روش قسم میخورم . بالاخره هم یه روز میبینی سرو کله یکی از اون کتری ها تو خونه ما پیدا شد.

مادرم در حالی که صدایش رنگ استهزا داشت با تأکید تمام گفت :

خدا اون روزو نیاره!

فرداش یک کتری جدید داشتیم ، از همان کتری های برقی!

مادرم با نوعی دستپاچیدگی گفت:

مثل چشم مار کبرا برق میزنه، آدم نیگاش که میکنه عین خرگوش مسحور میشه اصلاً نمیشه ازش چشم ورداشت!

حالا نوبت گوش دادن به حرف های زنم بود. میگفت:

عباس آقا اینا یه تلویزیون خریدن ، تموم خونه گوش تا گوش میشینن تماشا میکنن . انگار رفتن سینما!

کلماتش و مخصوصاً طرز ادا کردن آنها، متضمن مقدار زیادی طعنه و استهزا بود. گفتم :

بد فکری نیس ، ما هم خوبه یک دونه بخریم. بعضی وقتا میتونی تماشاش کنی، یک گوشه چشم هم بهش بندازی بد نیس.

زنم با سردی گفت:

جدی میگی؟

مجبور بودم موضوع را به شوخی برگزار کنم ، هر چند که داشتن یک تلوزیون از رؤیاهای زندگی من بود.

هفته بعد یک خبر تازه زنم به من داد .

اکبر آقا هم کار خودشو کرد ، اونم واسه خودش تلوزیون خریده.

منظورش یکی از همسایه های دیگرمان بود ، اکبر نجار.

چیزی نگفتم ، ولی در اعماق وجودم بارقة امیدی درخشیدن گرفت.

یک هفته بعد  از این ماجرا ، از طبقة بالا صدا های تا زه ای بلند شد. زنم گفت:

تلویزیونه ، میدونی ، مال  اعظم ریزه است، کارگر کارخانه کبریت سازی. اتاقشونو عوض کردن ، اگه گوشاتو بذاری به دیوار صدای تلویزیونشونو میشنوی.

هفته بعد از همسایگی مان صدای موزیک آمد ، مال همسایه دیوار به دیوار دسته چپمان بود.

زنم توضیح داد :

علی آقا اینان ، همون بناهه. یه تلوزیون گرونقیمت دارن!

بعد از چند وقت محاصره شدیم، دور و برمان پر از تلویزیون شده بود.

زنم بعد از سرکشی خانة همسایه ها با قیافة افسرده ای گفت:

نه ، تلویزیون خریدن هیچ فایده ای نداره ! همسایه ها از وقتی تلویزیون خریدن هر شب مجبورن بشینن کنج خونه !

من کوشش کردم که  تلویزیون را موجه جلوه دهم ، به این جهت گفتم که تلوزیون چیز جالبی است و در بعضی اوقات قابل تماشاست . اضهارنظر های من سرتاسر مردود، نادرست ،غیر واقعی و شکست خورده تلقی شد و ناچار سکوت کردم.

از آن به بعد برای اینکه لج همسایه ها را در بیاوریم اغلب شبها به سینما و اپرا میرفتیم.

محل سگ هم به تلوزیون نمیگذاشتیم. سرمان را بالا نگه میداشتم و با کبر و غرور خاصی از مقابل تلویزیون هایی که در ویترینهای مغازه به نمایش گذاشته بودند میگذشتیم.

این کار نمایش دهندة بی اعتنایی ما بود. یکی از شبهای پاییز نشسته بودیم و مطالعه میکردیم. من کتاب خودم را میخواندم و زنم کتاب خودش را. ناگهان زنم چنانکه گویی دچار چایمان شده است لرزش گرفت.

ساعت هفته الان برنامة شب شروع میشه.

منظور؟

سکوت.

زنم موضوع را از سر گرفت :

میشنوی تو خونه های همسایه چه همهمه ای راه افتاده؟ دارن خودشونو آماده میکنن که برنامة تلویزیون تماشا کنن ... نه ، تلویزیون داشتن هم از اون کارهای احمقانه س ! آدم هر شب بشینه تنگ تلویزیون که چی؟

من همان طور که کتابم را میخوانم اتوماتیکمان گفتم:

گور پدر هر چی تلویزیونه!

هفته بعد یک روز که داشتم چای میخوردم زنم گفت :

اعظم خانوم میگه بیست و چارشونو دادن یه سی و دو گرفتن.

چی؟کفش؟

نه بابا. صفحه.

من بدون اینکه موضوع دستگیرم بشود ، پرسیدم:

صفحه چیِ؟

منظورم اینه که تلویزیون 32 اینچ خریدن احمق جون!

ولمون کن بابا پدر مارو با این تلویزیون در آوردی!

بعد موضوع را عوض کردیم . ولی یک لحظه بعد غرغری به گوش خورد:

دیوونگیه! دیوونگیه محضه!

زنم برای پس گرفتن ظرفی که به همسایه داده بود ، به خانة آنها رفت و پس از لحظه ای برگشت و بحث تازه ای را شروع کرد:

همه شون خلن! میشینن تو تاریکی و یه مستطیل روشنو نیگا میکنن!

دیوونه ها ! هی نیگا ، هی نیگا، اخه چقدر؟ آدم خسته میشه!

وبعد از یک مکث کوتاه ادامه داد:

هیچ وقت! هیچ وقت نمیذارم پای تلویزیون تو این خونه باز شه!

هر آدم ناواردی هم اگر یک خورده به حرفهای او توجه میکرد میفهمید که زن من در بر آورد نیرو هایش اغراق میکند.

چشمهای مار کبرا بسیار مهیب و شخص هم در مقابل آنها حالتی مثل خرگوش دارد. این را من میدانستم، کما اینکه همه میدانند .

زنم با حرارت تمام از مظورش دفاع میکرد. حالا دیگر به جوش آمده بود و با تغییر تمام حرف میزد.

من نمی فهمم چه طور این مردم تا آخر شب میشینن جلو تلویزیون ! حالا اگه آدم یه برنامة زنده رو تماشا کنه یه چیزی، اما زل زدن به این قوطی احمقانه خیلی خل گیری میخواد!

من نشسته بودم توی دلم میخندیدم و فکر میکردم که «صبر داشته باش ، همین روزا بهت میگم!»

دو روز بعد زنم در یک گفت و گوی تلفنی میگفت :

میگن تیویزیون واسه چشم بده ، پرفوسور عبدی اینو به تجربه ثابت کرده و دربارة آزمایشهای که روی گیاه ها شده با حرارت تمام داد سخن می داد و می گفت که گلی را مقابل تلویزیون قرار داده اند و مژمرده شده. از حرفهای که میزد همه چیز دستگیرم شد. همه چیز را فهمیده بودم و با خوشحالی دستهایم را به هم

 می مالیدم. با بلنترین صدایی که مدتها منتظر آن بودم فریاد میزد:

هرگز! خدا اون روزو نیاره !

روز بعد نشسته بودیم توی خانه و تلویزیون تماشا میکردیم. البته این موضوع ، یک حادثه بود و به همین مناسبت در باز شد و عده ای از رفقا ریختند تو. نوشیدنی ها توی بطری منتظر مانده بودند. کتری مدتها بود که غل غل میکرد. ولی ما وقت رسیدگی به آنها را نداشتیم-همه مان اسیر تلویزیون شده بودیم.

زنم پیروزمندانه گفت:

حالا میفهمی صفحة بزرگ یعنی چی؟ اینو بهش میگن سی و دو اینچ! یعنی از این بزرگترش پیدا نمیشه!

من نشستم و پس کله یکی از رفقا را که جلو دید مرا کاملاً گرفته بود نگاه کردم و به فکر کتری های برقی افتادم و طعم «الکتریکی» چای...

ناگهان تلفن زنگ زد. حسین اینا بودن. میپرسیدند چی کار میکنیم. تلویزیون تماشا میکنید؟ از شما بعیده! من شروع کردم:

سفارش میکنم شما هم بخرین...

ولی حرفم را قطع کرد:

هرگز! گوش میکنی؟ هزگز! خدا اون روز رو نیاره! و تلفن را قطع کرد.

زنم پرسید:

موضوع چیه؟

جواب دادم:

هیچی، حسین اینا هم میخوان تلویزیون بخرن!

«دوکلمه در بارة  نویسنده»

نائوم لابکوفسکی

نویسندة این داستان متعلق است به نسل قدیم طنز نویسان شوروی ، شاید هم نسل متوسط و یا شاید دقیقاً بشود گفت نسل جدید. بسته به این دارد که چطور نگاهش کنید.

در سال 1908 متولد شد (نسل قدیم) ، در سال 1924 سر و کله اش در مطبوعات پیدا شد (نسل متوسط) ، واولین مجموعة داستانهای طنز آمیزش در سال 1958 چاپ شد (نسل جدید).

گرچه فقط چند وقتی است که به عنوان طنز نویس مشهور شده، تا کنون چهار جلد داستان های طنز آمیز، صدها لطیفة محلی و دهها رپورتاژ خوشمزه از بیست کشوری که بازدید کرده نوشته است.

مطالب بالا اوتو بیوگرافی نیست ، بلکه توسط خود نویسنده نوشته شده است.

نائوم لابکوفسکی

«کلامی در مورد داستان»

امیدوارم که داستان مورد پسند شما دوستان قرار گرقته باشة.

من تمام سعی خود را کردم که این داستان را به بهترین شکل بازنویسی و به صورت خوانا تایپ کنم .

این داستان سعی کرده تا بر یکی از اخلاق های زنانه صفحه گذاشته و آن را توسط شوخی و طنز به زیر تیغ تیز انتقاد ببرد.

ما ایرانی ها نیز یک ضرب مثل در مورد این داستان داریم که میگوید:

«گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه، پیف پیف»

لطفا نظرات خود را در مورد این مطلب بنویسید.



           
شنبه 4 تير 1390برچسب:داستان,طنز,کمدی, :: 16:41
علی نوروزی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خنده بازار و آدرس khande-bazar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


ن کد ساعت -->

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید